عقب افتادگی و محرومیت و یک کالبد شکافی اجتماعی
«دهاتی»، «پشت کوهی»، «عقب افتاده» اینها برچسبهایی است که شاید برخی از تهراننشینان به سایر هموطنان به طور غیرآگاهانه و بعضی هم البته آگاهانه نسبت میدهند.این واژهها شاید نشات گرفته از ادبیات برخی سیاستمداران کشور از روزهای دور تا امروز باشد که در سخنرانیها و برنامهریزیهایشان از کلماتی همچون «مناطق دور افتاده» یا «مناطق محروم»» استفاده میکنند. کالبدشکافی این واژهها باعث شد تا با دکتر سعید معیرفر، استاد جامعهشناسی دانشگاه تهران و رییس انجمن جامعهشناسی ایران گفتوگویی انجام دهیم.آقای معیرفر به عنوان اولین سوال میخواهم بپرسم ریشه این واژهها در چیست؟
واژه «دورافتادگی مناطق» در برابر «نزدیکی مناطق» تقسیمبندی رسمی نیست و ریشههای آن برمیگردد به زمانی که دولت- ملتها شکل گرفتند و حکومتهای مرکزی مستقر شدند، سربرآوردن چنین جوامعی که موجب شد فاصلهای میان بخشهای مختلف یک کشور نسبت به مرکز ایجاد شود و درواقع خود این فاصله باعث میشود مناطق مختلف یک جامعه که نسبت به پایتخت از فاصله کمتر یا بیشتری برخوردار باشد دورافتاده یا نزدیک تلقی شود و از آنجا که در عصر تشکیل دولت-ملت مبنای تصمیمگیری در حوزههای مختلف اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و غیره در پایتخت است از این رو، به میزانی که این تمرکز در تصمیمگیریها بیشتر باشد به همان میزان یک منطقه دورافتادهتر یا نزدیکتر به حساب میآید.از این رو میتوانیم در «جامعه خودمان معیارهای دوری و نزدیکی را پایتخت بگیریم مناطقی همچون چابهار نسبت به پایتخت دورافتاده هستند یا شهرهایی مانند قم و قزوین نزدیک هستند که البته این تقسیمبندی مربوط به کشوری است که مبنای تصمیمگیریها در همه عرصهها در پایتخت متمرکز شده است. اما در جوامع فدرال و ایالتی که بخشهای عمده تصمیمگیریها در یک منطقه متمرکز نیست این معیار کمتر به کار میرود؛ چرا که در آنجا، پایتخت تنها برخی تصمیمگیریها را انجام میدهد و عمده تصمیمگیریها در مرکز ایالت انجام میگیرد و طبیعی است که با چنین تقسیمبندی، به جای پایتخت، مراکز ایالتی را میتوانیم مبنا قرار دهیم که بر اساس آن، فاصله جغرافیایی، فاصله فرهنگی، فاصله اقتصادی و فاصله اجتماعی و غیره مطرح میشود.در تحقیقی مهاجرتهای روستایی را بررسی میکردم.
بحث «فاصله اجتماعی» مطرح بود که در آن گفته میشد به میزانی که روستاها امکانات کمتری داشتهاند یا به لحاظ اقتصادی از امکانات کمتری بهرهمند بودند امکان مهاجرت بیشتری در آنها وجود داشت. به عبارت دیگر هرچه یک مکانی از نظر برخورداری از امکانات و موقعیتها نسبت به مکانهای دیگر فاصله بیشتری داشت این مساله خود موجب میشد این مکان، دور افتاده به حساب آید و این امر، خود به خود موجب میشد جمعیت یک نوع میل مهاجرت از آن جامعه به سمت مراکزی که برخوردارترند پیدا کند و این شد مبنای مهاجرتهای روستایی.در آن تحقیق، بحث من این بود که گرچه امکانات اقتصادی مهم هستند، اما بحث فاصله اجتماعی از اهمیت بیشتری برخوردار است. به این معنا که گاهی اوقات گرچه به لحاظ مکانی دو منطقه از هم فاصله داشته باشند، اما این بعد مسافت الزاما مساله دور افتادگی و نزدیکی را موجب نمیشود و مبنا تنها فاصله مکانی نیست بلکه به اعتقاد من فاصله اجتماعی است.فاصله اجتماعی به چه معناست؟فاصله اجتماعی به این معنا که یک مکان نسبت به مکان دیگر از نظر ارزشگذاری متفاوت باشد. در جامعهشناسی امروز میگوییم مراکز پرجمعیت و مراکز صنعتی که مبنی بر شیوههای تولید جدید هستند ارزش بیشتری هم دارند. به عنوان مثال، در جامعه خودمان اگر کسی به تهران تعلق داشته باشد، نسبت به او ارزش بیشتری گذاشته میشود تا کسی که بزرگ شده شهرستان یا روستایی باشد که از جمعیت کمتری برخوردار است.به عبارت دیگر جمعیت و نوع شیوه معیشت ابزاری برای ارزشگذاری اجتماعی شده است که هرچه آن مکان بیشتر به عنوان یک مطلوبیت شناخته شود فاصله اجتماعی آن نسبت به مکانهای دیگر بسیار بالاتر خواهد بود.پس فاصله اجتماعی ناشی از ارزشگذاریها منجر به مهاجرتها شد؟آنچه موجب مهاجرت میشد و احساس دورافتادگی را ایجاد میکرد نه الزاما فاصله مکانی بلکه در واقع فاصله اجتماعی بود.
به این معنا که این فرد چنین تحلیل میکرد که در مکانی که زندگی میکند آیا ارزشی که برای او تعیین میشود با ارزش فردی که در یک مکان دیگر زندگی میکند مساوی است یا نه، به میزانی که این دو نفر در دو مکان از دو نوع ارزش اجتماعی برخوردار باشند صرف اینکه به تهران تعلق دارند یا جای دیگر احساس متفاوتی در آنها ایجاد میکرد.
به عبارت دیگر، اینکه افراد در مکانی که زندگی میکنند تا چه اندازه دارای ارزشهای مثبتتر یا منفیتر تلقی میشود. از این رو معیارها ممکن است معیارهای مادی باشد.امروزه جامعهشناسان معتقدند که مساله انبوهی جمعیت خلق خود ارزش تلقی شده است. به این معنا که چنانچه فرد به منطقهای که تعلق داشته باشد که از جمعیت بیشتری نسبت به مناطق دیگر برخوردار است، خود به خود بار ارزشی ایجاد میکند. به عنوان مثال اگر شما به یک مکان کوچک تعلق داشته باشید نسبت به مکانی که بزرگتر است یک فاصله اجتماعی پیدا میکنید.با توجه به اینکه درحالحاضر ملاک این تقسیمبندی به اعتقاد شما بر مبنای پایتخت است، چگونه این مساله توانسته بر تهرانی که 200 سال قبل در نقش یک روستا بوده و در مقابل شهرهای تاریخی، فرهنگی، امروز همچون مناطق دور افتاده تلقی شود؟واقعیت این است که گرچه تهران که 200 سال پیش یک قصبه بوده و در مقایسه با شهرهای بزرگی، همچون شیراز، اصفهان، تبریز، قزوین و... حائز اهمیت نبوده است، اما آن چیزی که موجب شده تهران در قامت یک قصبه، امروز از اهمیت زیادی نسبت به شهرهایی با سابقه تاریخی و فرهنگی بالا پیدا کند، یکی تراکم بسیار زیاد جمعیت در تهران و دیگری ظاهر شدن تهران به عنوان مرکز تمام تصمیمگیریهای کشور است.چون در اینجا تصمیمگیری در همه زمینهها برای تمام کشور گرفته میشود به همان میزان دارای ارزش و اعتبار و موقعیت شده است و مسلما امروز تمام مناطق دیگر کشور که زمانی سابقه تمدنی داشتهاند نیازمند این شدهاند که تهران برای آنها تصمیم بگیرد. به عنوان مثال در حوزه اقتصاد برای آنها چه بودجهای داشته باشد و همچنین مسائل دیگر. درحالحاضر هیچ نقطهای به اندازه تهران دارای جمعیت نیست و همین انباشتگی و تراکم جمعیت در تهران یک بار ارزشی به خود گرفته و در مقابل، مناطق دیگر به میزانی که از جمعیت کمتری برخوردارند، دورافتاده محسوب میشوند.اینکه بگوییم فلان منطقه دور افتاده است و در نتیجه نیازمند اختصاص امکانات نیست، آیا چنین نگرشی موجب نمیشود این منطقه خود به خود دورافتادهتر شود؟برچسب دورافتادگی، عقبماندگی، توسعهنیافتگی و محرومیت میتواند مشکل را تشدید کند. وقتی کسانی در یک مکانی زندگی میکنند که به عنوان مکان دورافتاده تلقی شود بر ساکنان آن تاثیر میگذارد و ممکن است آنها احساس عقبماندگی و دورافتادگی کنند و بنابراین برای تاخیر عقبماندگی خود دست به مهاجرت بزنند و به مناطق مرکزیتر روانه شوند.آیا این پدیده در تمام کشورها وجود دارد یا تنها در کشور ما مشاهده میشود؟امروزه برخی کشورها برای کاهش دادن این مساله تقسیمات کشوری و مبنای تصمیمات خود را تغییر دادهاند. در حال حاضر حکومتهای فدرال با این مشکل کمتر مواجهند و در واقع، آنها سعی کردهاند بخش کوچکی از تصمیمگیریها در مرکز اتفاق افتد و دیگر تصمیمها در مراکز مربوط انجام شود این کشورها نسبت به کشورهایی مثل ما که همچنان یک حکومت متمرکز و یک پایتخت اقتصادی، سیاسی و فرهنگی دارد امتیاز بیشتری دارند.بحث دیگر، شاید تغییر معیارها برای زندگی اجتماعی است.
لینک پیشنهادی : دانلود طرح توجیهی
بی تردید به میزانی که ما معیار زندگی اجتماعی را معیاری واحد در نظر بگیریم و این معیار هم عموما به یک منطقه یا مکان خاصی امکان تعلق داشته باشد میتواند مشکل را تشدید کند. به نظر میرسد برخی کشورها که تلاش کردند تنوعی از معیارهای زیست در همه حوزههای اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و غیره ارائه کنند و درباره اشتغال نیز شیوههای متکثر را در نظر بگیرند کمتر با این مساله درگیر هستند. مساله تمرکز و به عبارتی تعیین یک سری ارزشهای ثابت و متمرکز برای یک جامعه میتواند این مشکل را تشدید کند.به عنوان مثال، ما در کشوری زندگی میکنیم که چند قومی و چند فرهنگی است، به میزانی که مبنای تصمیمگیریهای ما قومیت خاصی باشد یا ارزشهای ویژهای باشد به همان میزان اقوام، فرهنگ، مذاهب و ادیان دیگر حالت دورافتادگی یا فاصله اجتماعی را پیدا میکنند.